-
آشیان متروک
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 00:34
مرا این خانه مهد و آشیان است نخستین آسمانی را که دیدم خدا داند که خود این آسمان است چه شب ها مادرم افسانه می گفت .................................... تهی افتاده اینک آشیان شان به سان پیکری بی زندگانی کبوترها همه پرواز کردند به رنگ آرزو های جوانی
-
با خود سخن بگو شنونده ای نیست
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 22:57
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو ای دل...
-
معراج فنا
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 22:16
معراج فنا در کوی محبت به وفایی نرسیدیم رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز هرگز به دم عقده...
-
قدر اهل درد صاحب درد می داند که چیست
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 23:58
قدر اهل درد صاحب درد می داند که چیست مرد صاحب درد ، درد مرد می داند که چیست هر زمان در مجمعی گردی... چه دانی حال ما؟؟ حال تنها گرد، تنها گرد می داند که چیست رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته اند آن که تخم حسرتی پرورد می داند که چیست آتش سردی که بگدازد درون سنگ را هر که را بودست آه سرد می داند که چیست بازی عشقست کینجا...
-
قصه شمع
شنبه 22 مهرماه سال 1385 23:49
چهار شمع به آهستگی می سوختند،در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید ------------------------------------------------------------------ شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم،هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی می میرم.......سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد شمع دوم گفت:من...
-
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 23:54
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را پاک یزدانا! با همه آلوده دامانی- روح من پاکست و ذوق بندگی دارم گرزیانمندم بعمری ازگنهکاری در کفم سرمایه شرمندگی دارم *** ای چراغ...
-
گر امدنم....
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 22:41
گر آمدنم به خود بود نا مدمی ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی به زان نبدی که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه شدمی نه بدمی خیام نیشابوری
-
رمضان
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 20:38
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را بر همه دوستان تبریک و تهنیت عرض میکنم با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما التماس دعا
-
تا آخرین سپیده
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 00:32
پنداشت او - قلم در دستهای مرتعشش باری عصای حضرت موساست . می گفت: (( اگر رها کنمش اژدها شود (( ماران و مورهای (( این ساحران رانده وامانده را - فرو بلعد می گفت: (( وز هیبت قلم (( فرعون اگر به تخت نلرزد (( دیگر جهان ما به چه ارزد ؟ بر کرسی قضا و قدر قاضی بنشسته با شکوه خدایان تند خو تمثیل روزگار قیامت انگشت اتهام گرفته...
-
تا گرفتارم....
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 00:21
تا گرفتارم به درد عشق..وقت من خوش است وقت آن کس خوش که بنیاد گرفتاری نهاد صفوری قمی
-
دمی با حافظ
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 00:03
ثواب روزه و حج را آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد حافظ
-
رباعی
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 00:30
زان لحظه که دیده بررخت واکردم دل دادم و شعر عشق انشاء کردم نی، نی غلطم، کجا سرودم شعری تو شعر سرودی و من امضاء کردم حمید مصدق
-
موی سپید
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 01:18
موی سپید خوب باید زشت یا زیبا گذشت محنت پیدا و نا پیدا گذشت روز در شب شدوشب تا سحر بر دلم اندیشه فردا گذشت صبحدم کابوس وحشتزا رسید شامگه رویای جانفرسا گذشت تا به کی امروز و فردا می کنی هین مگو فردا که فرداها گذشت گه سبکسیربر سر سنگی نشست گه سبکسیر از سر صحرا گذشت وان جوانی صورت زیبا نمود وای از آن صورت ،چه بی معنا...
-
منتظر
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 18:25
ا از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید
-
هر چه هست از اوست
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 15:54
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود اینهمه قول غزل تعبیه در منقارش
-
سوختن
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 14:21
پروانه را گفتند ..چون میدانی که ترا از وصل شمع جز سوختن هیچ فایده ای نیست چرا گرد وی میگردی؟ گفت..من حیات را از برای آن یک نفس که میسوزم میخواهم مجد خوافی
-
مبعث پیامبر اکرم (ص) گرامی باد
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 17:20
شَفیعٌ مُطاعٌ نَبیٌّ کَریم شفاعت کننده ، اطاعت شده ، پیامبر بخشنده قسیمٌ جَسیمٌ بَسیمٌ وَسیم زیبا ، خوش اندام ، خندان ؛ نشان دار سعدی
-
بهار خاموش
شنبه 6 خردادماه سال 1385 01:38
بهار خاموش ندانم این نسیم بال بسته چه خواهد کرد با جان های خسته پرستو می رسد غمگین و خاموش دریغ از آن بهاران خجسته مشیری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 16:45
کلیک کن.................... http://www.geocities.com/amirs121/elahe.htm
-
کسی که به ما سر نمیزنه اما حالا دیگه........
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 00:09
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فللک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 01:51
سهل تستری اندر احوال سهل تستری . نقلست که شیخ گفت وقتی در بادیه می رفتم مجرد پیرزنی دیدم که می آمد عصابه ای بر سربسته و عصایی در دست گرفته ، گفتم مگر از قافله باز مانده است ! دست به جیب بردم و چیزی بوی دادم که ساختگی کن تا از مقصود بازنمانی ، پیرزن انگشت تعجب در دندان گرفت و دست در هوا کرد و مشتی زر بگرفت و گفت تو از...
-
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 01:46
2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی گر چشم تو بربست او چون...
-
کلک مشکین تو روزی که زما یادکند
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 02:16
کلک مشکین تو روزی که زما یادکند ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند قاصد منزل سلمی که سلامت بادش چه شود گر بسلامی دل ما شاد کند امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند یارب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که برحمت گذری بر سر فرهاد کند شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد قدر یکساعته عمری که در او داد...
-
کوچولو
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 23:21
اخی چه نازه این کوچولو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 01:54
عنکبوت، ای دوست، جولای خداست چرخه اش می گردد، اما بی صداست
-
کودک ارزومند
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 01:28
مانیم ما همیشه به تاریک خانه ای در سعی و رنج ساختن آشیانه ای از گل به سبزه ای و ز بامی به خانه ای کودک نگفت، جز سخن کودکانه ای کاگه شوی ز فتنه دامی و دانه ای چون سازد از تن تو، حوادث نشانه ای گیتی، بر آن سر است که جوید بهانه ای اقبال، قصه ای شد و دولت، فسانه ای مقدور نیست،خوشدلی جاودانه ای بحری بود،که نیستش اصلا...