سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود

سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود

 

ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را

 

غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست

 

مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست

 

ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را

 

پاک یزدانا!

 

 

 

با همه آلوده دامانی-

 

روح من پاکست و ذوق بندگی دارم

 

گرزیانمندم بعمری ازگنهکاری

 

در کفم سرمایه شرمندگی دارم

 

***

ای چراغ شام تار بینوایان!

 

در کویر تیرگیها رهنوردی پیر و رنجورم

 

دیده ام هر جا که میچرخد نشان از کورسوئی نیست

 

سینه مالان میخزم بر خار و خارا سنگ این وادی-

 

میزنم فریاد،اما ضجه ام را بازگوئی نیست.

 

***

ایزدا!پاک آفرینا!بی همانندا!

 

جان پاکم سوی تو پر میکشد چون مرغ دست آموز

 

آنکه می پیچد بپای جان من ابلیس نادانیست

 

راز پوشا! من سیه روئی پشیمانم

 

هر سر موی سیاهم آیه شام سیه روئیست

 

رشته موی سپیدم پرتو صبح پشیمانیست

 

 

***

 زندگی بخشا!

 

هر زمان از مرگ یاد آرم ـ

 

بند بند استخوانم می کشد فریاد از وحشت

 

ز آنکه جز آلودگی ره توشهای در عمق جانم نیست

 

وای اگر با این تهیدستی بدرگاه تو روی آرم

 

گر تهیدست و گنهکارم،پشیمانم

 

جز زبان اشک خجلت ،ترجمانم نیست.

 

***

روز و شب دست دعا بر آسمان دارم-

 

تا بباری بر کویر جان من باران رحمت را

 

من تو رامیخواهم ازتو ای همه خوبی!

 

عشق خود رادردلم بیدار کن نه شوق جنت را

 

***

ای خدای کهکشانها!

 

تا ببینم در سکوتی سرد و سنگین آسمانت را-

 

نیمه شبها دیده میدوزم به اخترهای نورانی

 

تادیار کهکشانها میپرم با بال اندیشه-

 

لیک من میمانم و اندیشه و اقلیم حیرانی

 

***

در درون جان من باغی ز توحید است،اما حیف-

 

گلبنانش از غبار معصیت ها سخت پژمرده است

 

وز سموم بس گنه، این باغ، افسرده است

 

تا بشوید گرد را از چهره این باغ-

 

بر سرم گسترده کن ای مهربان! ابر هدایت را

 

تا بخشکد بوستان جان من در آتش غفلت-

 

برمگیر از پهندشت خاطرم چتر عنایت را

 

***

کردگارا!

 

گفتگوی با تو عطر آگین کند موج نفسها را

 

آنچه خرم میکند گلزار دل را،گفتگو با تست

 

نیمه شبها دوست میدارم بدرگاهت نیایش را

 

ندبه من میدواند بررخم باران اشک شرم-

 

تا بدین باران شکوفاتر کند باغ ستایش را

 

***

ای سخن را زندگی از تو!

 

من بجام شعر خود ریزم شراب واژه ها را،گرم-

 

 

تا ببخشم مستی پاکی بجان بندگان تو

 

بی نیازا! شرمگین مردی تهی دستم

 

آنچه دارم در خور تقدیم،شعر واشک خود بر آستان تو؟

 

***

سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود

 

ای خدا! بشنو نوای بندهای آلوده دامان را

 

غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست

 

مهربانا! خلوتم ازگریه لبریزست

 

ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را

 

مهدی سهیلی

نظرات 3 + ارسال نظر
بزرگ سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:22 ب.ظ http://ahletamiz.blogfa.com

درود
زیبا و پر معنی...حرف دل همه ما بود
موفق و پیروز باشید
بدرود

شکوفه جمعه 21 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:44 ق.ظ http://haramedelam.blogsky.com/

سلام ..

خیلی قشنگ نوشتی ...

بهترینها برایت آرزو می کنم ..

راستی حال خواهر زاده ام پرسیدی شکر خدا حالش خوبه

و الان کلاس دوم ابتدایی هست .. ممنون از اینکه جویای

حالش هستی ..

در پناه حق

پژمان شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:50 ب.ظ http://nahan-dar-jahan.blogsky.com/

سلام
خسته نباشید

احسنت به این حسن انتخاب عارفانه
تو این فکر بودم چه مناجات و راز و نیازی بهتر از این شعر که در شبهای قدر با خدای خود گفتگو کنیم

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد