|
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم |
2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 |
کلک مشکین تو روزی که زما یادکند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر بسلامی دل ما شاد کند
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
یارب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد
قدر یکساعته عمری که در او داد کند
حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد
تا دگر باره حکیمانه چه بنیاد کند
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
فکر مشّاطه چه با حسن خداداد کند
ره نبردیم بمقصود خود اندر شیراز
خرّم آن روز که حافظ ره بغداد کند
مانیم ما همیشه به تاریک خانه ای
در سعی و رنج ساختن آشیانه ای
از گل به سبزه ای و ز بامی به خانه ای
کودک نگفت، جز سخن کودکانه ای
کاگه شوی ز فتنه دامی و دانه ای
چون سازد از تن تو، حوادث نشانه ای
گیتی، بر آن سر است که جوید بهانه ای
اقبال، قصه ای شد و دولت، فسانه ای
مقدور نیست،خوشدلی جاودانه ای
بحری بود،که نیستش اصلا کرانه ای
تا کرد سوی گل، نگه عاشقانه ای
منمای فکر و آرزوی جاهلانه ای
غیر از تو هیچ نیست، تو اندر میانه ای
آرامگاه لانه و خواب شبانه ای
در دست روزگار، بود تازیانه ای
پروین اعتصامی