زان لحظه که دیده بررخت واکردم
دل دادم و شعر عشق انشاء کردم
نی، نی غلطم، کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضاء کردم
حمید مصدق
موی سپید
خوب باید زشت یا زیبا گذشت
محنت پیدا و نا پیدا گذشت
روز در شب شدوشب تا سحر
بر دلم اندیشه فردا گذشت
صبحدم کابوس وحشتزا رسید
شامگه رویای جانفرسا گذشت
تا به کی امروز و فردا می کنی
هین مگو فردا که فرداها گذشت
گه سبکسیربر سر سنگی نشست
گه سبکسیر از سر صحرا گذشت
وان جوانی صورت زیبا نمود
وای از آن صورت ،چه بی معنا گذشت
این گل ماتم به گورستان شگفت
وه چه بیجا آمد و بیجا گذشت
وصف پیری نقش مرگ زندگیست
نقش بی رنگی که دررویا گذشت
چون همه کار جهان اینگونه است
ای خوش آن رندی که از دنیا گذشت
( رییس دانا)
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود اینهمه قول غزل تعبیه در منقارش
پروانه را گفتند ..چون میدانی که ترا از وصل شمع جز سوختن هیچ فایده ای نیست چرا گرد وی
میگردی؟
گفت..من حیات را از برای آن یک نفس که میسوزم میخواهم
مجد خوافی
شَفیعٌ مُطاعٌ نَبیٌّ کَریم
شفاعت کننده ، اطاعت شده ، پیامبر بخشنده
قسیمٌ جَسیمٌ بَسیمٌ وَسیم
زیبا ، خوش اندام ، خندان ؛ نشان دار
سعدی
بهار خاموشندانم این نسیم بال بسته
|
|
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم |