معراج فنا
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم
با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
شفیعی کدکنی
برای انکه هیچ نمیشنود این غریو را ....
قدر اهل درد صاحب درد می داند که چیست
مرد صاحب درد ، درد مرد می داند که چیست
حال تنها گرد، تنها گرد می داند که چیست
رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته اند
آن که تخم حسرتی پرورد می داند که چیست
آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هر که را بودست آه سرد می داند که چیست
بازی عشقست کینجا عاقلان در شش درند
عقل ، کی منصوبه ی این نرد می داند که چیست؟؟؟
قطره ای از باده عشقست صد دریای زهر
هرکه یک پیمانه زین می خورد می داند که چیست
وحشی آن کس را که خونی چند رفت از راه چشم
علت آثار روی زرد می داند که چیست
چهار شمع به آهستگی می سوختند،در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید
------------------------------------------------------------------
شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم،هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی
می میرم.......سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد
شمع دوم گفت:من ایمان واعتقاد هستم،ولی برای بیشتر آدم ها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود
ندارد که دیگرروشن بمانم.........سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت
------------------------------------------------------------------
شمع سوم با ناراحتی گفت:من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم،انسان ها من را در حاشیه
زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند،آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق
بورزند..............طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد
-----------------------------------------------------------------
ناگهان کودکی وارد اتاق شدو سه شمع خاموش را دید،گفت:چرا شما خاموش شده اید،همه انتظار دارند که شما تا
آخرین لحظه روشن بمانید.........سپس شروع به گریه کرد...........پــــــــس
------------------------------------------------------------------
شمع چهارم گفت:نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم،مـن
امـــید هستم
------------------------------------------------------------------
با چشمانی که از اشک و شوق می درخشید.....کودک شمع امید را برداشت و بقیهَ شمع ها را روشن کرد
------------------------------------------------------------------
نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود
------------------------------------------------------------------
هر یک از ما در این صورت می توانیم امید،ایمان،آرامش و عشق را در خود
زنده نگه داریم
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود
ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را
پاک یزدانا!
با همه آلوده دامانی-
روح من پاکست و ذوق بندگی دارم
گرزیانمندم بعمری ازگنهکاری
در کفم سرمایه شرمندگی دارم
***
ای چراغ شام تار بینوایان!
در کویر تیرگیها رهنوردی پیر و رنجورم
دیده ام هر جا که میچرخد نشان از کورسوئی نیست
سینه مالان میخزم بر خار و خارا سنگ این وادی-
میزنم فریاد،اما ضجه ام را بازگوئی نیست.
***
ایزدا!پاک آفرینا!بی همانندا!
جان پاکم سوی تو پر میکشد چون مرغ دست آموز
آنکه می پیچد بپای جان من ابلیس نادانیست
راز پوشا! من سیه روئی پشیمانم
هر سر موی سیاهم آیه شام سیه روئیست
رشته موی سپیدم پرتو صبح پشیمانیست
***
زندگی بخشا!
هر زمان از مرگ یاد آرم ـ
بند بند استخوانم می کشد فریاد از وحشت
ز آنکه جز آلودگی ره توشهای در عمق جانم نیست
وای اگر با این تهیدستی بدرگاه تو روی آرم
گر تهیدست و گنهکارم،پشیمانم
جز زبان اشک خجلت ،ترجمانم نیست.
***
روز و شب دست دعا بر آسمان دارم-
تا بباری بر کویر جان من باران رحمت را
من تو رامیخواهم ازتو ای همه خوبی!
عشق خود رادردلم بیدار کن نه شوق جنت را
***
ای خدای کهکشانها!
تا ببینم در سکوتی سرد و سنگین آسمانت را-
نیمه شبها دیده میدوزم به اخترهای نورانی
تادیار کهکشانها میپرم با بال اندیشه-
لیک من میمانم و اندیشه و اقلیم حیرانی
***
در درون جان من باغی ز توحید است،اما حیف-
گلبنانش از غبار معصیت ها سخت پژمرده است
وز سموم بس گنه، این باغ، افسرده است
تا بشوید گرد را از چهره این باغ-
بر سرم گسترده کن ای مهربان! ابر هدایت را
تا بخشکد بوستان جان من در آتش غفلت-
برمگیر از پهندشت خاطرم چتر عنایت را
***
کردگارا!
گفتگوی با تو عطر آگین کند موج نفسها را
آنچه خرم میکند گلزار دل را،گفتگو با تست
نیمه شبها دوست میدارم بدرگاهت نیایش را
ندبه من میدواند بررخم باران اشک شرم-
تا بدین باران شکوفاتر کند باغ ستایش را
***
ای سخن را زندگی از تو!
من بجام شعر خود ریزم شراب واژه ها را،گرم-
تا ببخشم مستی پاکی بجان بندگان تو
بی نیازا! شرمگین مردی تهی دستم
آنچه دارم در خور تقدیم،شعر واشک خود بر آستان تو؟
***
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود
ای خدا! بشنو نوای بندهای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم ازگریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را
مهدی سهیلی
گر آمدنم به خود بود نا مدمی ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
خیام نیشابوری
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را بر همه دوستان تبریک و تهنیت عرض میکنم
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما
التماس دعا