کلک مشکین تو روزی که زما یادکند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر بسلامی دل ما شاد کند
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
یارب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد
قدر یکساعته عمری که در او داد کند
حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد
تا دگر باره حکیمانه چه بنیاد کند
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
فکر مشّاطه چه با حسن خداداد کند
ره نبردیم بمقصود خود اندر شیراز
خرّم آن روز که حافظ ره بغداد کند